زنها
وقتی خوشحالند
لباسهای زیبا می پوشند!
وقتی خوشحال ترند، گوشواره آویزان می کنند!
غمگین که باشند، با موهایشان بازی میکنند!
تنها که باشند،
کفش می خرند، کتاب می خرند، قهوه زیاد می خورند!
دلتنگ که باشند،
عینک سیاه بزرگ می زنند و دور از چشم دنیا
با واژه های تلخ، جمله های قشنگ می سازند!
دلگیر که می شوند، فرق می کند!
گاهی با لباسی زیبا در را برایت باز می کنند
و با لبخند به یک چای دعوتت می کنند!
گاهی با کتابی در دست، کنج یک کافه
بی خیال حضور چشمهای کنجکاو به نقطه ای دور خیره می شوند!
...
حالا اگر تو مردی باشی که در هر شرایطی
با همان لباس ساده
با همان عینکی که گاه به گاه روی صورتت جابجا می کنی
با همان حالت خودمانی همیشگی
و دستهایی که بیشتر وقتها تکلیفشان را نمی دانند
به دیدن زن محبوبت بروی
از کجا خواهی فهمید
در درون این موجود آراسته چگونه توفان جایش را به تعادلی پرچذبه می دهد؟
چگونه زمان در لحظه درد می ایستد
تا به وقت تنهایی بغض را به سلاخی چشمهای منتظرش بفرستد؟
چگونه خواهی فهمید زنی که تا مرز جنون به معجزه رویا ایمان دارد،
از پشت عینک سیاهش دیوانه وار دوستت دارد؟!!!
نیکی فیروز کوهی